سيد پارساسيد پارسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه سن داره
مهساساداتمهساسادات، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
سید صدراسید صدرا، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

پارسا،گل پسر ما

مرداد ما (91)

پارسای من سلام. بابا حامد تعطیلات عید فطر رو اومد خونه( از سربازی). دیگه از ددر رفتن و بازی کردن سیر سیر شدی. چهارچرخه ات رو بردیم تو پارک طولی احمد اباد . نه میذاشتی رو نیمکت بشینیم و نه به لوازم ورزشی نزدیک شیم. میگفتی فقط دنبال هن هن سواری من راه بیافتین. چند بار خواستی بری نزدیک خیابون که با تلاش های نفس گیر بابایی و گریه و زاری شما برگشتیم خونه. نشون به اون نشون که تمام لباس های من و بابایی دایما خاکیه. یه تی شرت ابی هم برات خریدیم که فی الفور پشیمون شدم. اخه خیلی استقلالی میزنه (به نفع بابا). خیلی از کلمات رو تکرار میکنی ولی اونقدر از همسن و سالات عقب تری که باید صبر کنم تا بیشتر راه بیافتی و مفصل تو وبلاگت بنویسم...
31 مرداد 1391

تابستون و هندونه هاش

پسرم عاشق هندونه اس. با چنگال و خیلی وقت ها با دست تند تند میخوره و اب هندونه تو ظرف رو سر میکشه. اون روز میدیدم بدو بدو میاد تو اشپزخونه ...رو نوک پاش وامیسته و پوست هندونه رو میذاره رو اپن.... و یه قاچ دیگه درخواست میکنه.... باز هم بدو بدو میره تو هال با اشتها میخوره....   هندوانه ورژن سال ٩٠ رو اینجا ببینید :    هندونه ٩٠ ...
30 مرداد 1391

پارسا و چیچیل و کتاب

یه سری کتاب داره پارسا در مورد پسر کوچولویی به اسم چیچیل  که اینجا میتونین ببینین. پارسا و چیچیل وجه اشتراک هایی با هم دارن که میبینیم: وقتی پرنیا میاد خونه ما: دو تا از بزگترین سرگرمی های پسرم و چیچیل غذای مورد علاقه پارسا و چیچیل   کتاب های پسرم رو اینجا ببینید ...
23 مرداد 1391

سوال عجيب

  چرا مامان پارسا زود ازدواج كرد؟  اين لينك رو از وبلاگ اسما و اسرا جونم حتما بخونين. ..............................................................................................   من پیشی ام میو میو موش کوچولو بیا جلو چه دندونای ریز داری گوش دراز و تیز داری   آهای خطر آهای خطر ! من اومدم ، خبر خبر وای که چه چاق و تپلی فکر می کنم یه کم خلی   فکر نکنی که در میری از اینجا بی خبر میری من خودمو خواب می زنم یهو تو رو قاپ می زنم   یه لقمه ی چپم می شی میو میو منم پیشی !   ...
19 مرداد 1391

محمد مهدی کوچولو

پسر دایی جون پارسا که هنوز ندیدیمش ولی دایی وحید عکساشو برامون فرستاده.... قربون دست و پای کوچولو و لبخند فرشته اش برم. ...
17 مرداد 1391

دست کم نگیریم فسقلی ها رو...

قبل از اینکه بخوابیم گفتم وقتی بیدار شدیم ناخن هاتو بگیرم. به خیالم نمیفهمی چی میگم. ولی به ناخن هات نگاه کردی و گفتی : اش (esh) ..... ..................................................................................................................................... خب ظرف شستن جنابعالی رو هم دست کم گرفته بودم. وقتی دیدم داخل و بیرون ظرف رو اب میکشی و وارون کنار هم میچینی چشام داشت از حدقه میزد بیرون. این هم نمونه کارت: ...................................................................................................................................... فسقلی مون رو تورانندگی دست کم گرفتیم. میدونی سوییچ رو کجا بذ...
17 مرداد 1391

لولو خرخره خونه ما...

لولوخرخره های خونه ما : پسری از "خانم مرغه" که صدای خشن و ترسناک از گلوش در میاد یه خرده همچی میترسه و دستاویزی شده برا ساکت کردن و یا خوابوندنش : پارسا بگم خانوم مرغه بیاد؟؟!!!   ولی کم کم اثرش رو از دست داد. ظهر که خسته وگیج خواب بودم. پارسا پر از انرژی تو رختخوابش دست و پا میزد (و البته میکوبوند به سر و صورت من) و بازیگوشی میکرد یهو به سمت هال نگاه کردم و با صدای بلند صدا زدم: حسن کچل قوی الجثه!!!... از اختراع خودم خنده ام گرفته بود ولی پسری بی هیچ حرکتی ارووم سرشو گذاشته بود رو بالش و مات نگاهم میکرد.... ...
13 مرداد 1391

22 ماهه ام...

پارساي مامان . خيلي خوش ميگذره وقتي با هم هستيم. 2 تا دفتر نقاشي داريم كه تو تو يكيش خط خطي ميكني و من تو يكي ديگه. و تو همش تو دفتر من سرك ميكشي كه دارم چي ميكشم. من هم كه يا ماشين و هواپيما و يا جك و جونور.... تند تند مدادرنگي ميدي دستم تا به دلخواه تو رنگشون كنم. زير هر نقاشي تاريخ ميزنم تا يادگاري بمونه برامون. وقتي حواسم نيست ميخواي دفتر منو رنگ كني كه خودت سريع ميگي: نه نه نه... ................................................................................................................................... دو تا ماشين كوچولو داري كه عاشقشوني و شبا تو دستاته وقتي ميخوابي و اول صبح هم پي اشون ميگردي و ميگي : هن هن ...
13 مرداد 1391

پارسا و بستنی مامان و بابا

نمیشه 3 تایی بشینیم بستنی چوبی بخوریم... چون یکی تو این دستش و یکی تو اون دستش و یکی رو میذاره تو ظرفی که شیش دنگ حواسش بهشه و التماس های من و باباش فایده نداره... تازه هی یه کم میخوره و به ما نگاه میکنه ومیگه به به.... ...
10 مرداد 1391

یه عالمه هاپو و پیشی

پسری رو بردم باغ وحش . ظهر جمعه همراه الیاس پسربچه واحد روبرومون. دومین بار بود پارسا رو میبردمباغ وحش وکیل اباد. دفعه قبل یه کم علاقه نشون داد و بیشتر دوست داشت از سراشیبی ها بالا وپایین بره. ولی اینبار هیجان زده بود و خودش بر حسب علاقه اش زمان بندی میکرد چقدر یه حیوون رو نیگا کنه.... من هم گاهی صداش میکردم پارسا بدو بیا هاپو ( گرگ و کفتار و روباه و..) و یا بدو بیا پیشی ( ببر و شیر و پلنگ)  و یا بدو بیا جوک جوک (انواع پرندگان)و.... اولین قفس مالل خرس بود که پسری ولش نمیکرد چون فکر میکرد همین یه جونوره که پیداش کرده... تیپ جهانگردی هم زده....یا تیپ کابوی گله چرون؟!!!... اینجا هم پارسا و الیاس (پسر همسایه که یا گشنش بو...
6 مرداد 1391